خدا بودم خدای خودپرستان گدا كردی مرا تو سنگ مغرور
مرا باور به بی همتائی ام بود مرا از باور خود كردی ام دور
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
غرور من که زسختی به کوه میمانست ، کمر به کشتن خود بست و خاک پای تو شد
دلم که به همه بیگانه بود و یار نداشت ، چه دید در تو که اینگونه آشنای تو شد ؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *